ره آموز، استاد، (بهار عجم)، راهنما و رهنمون، (از آنندراج)، راهنما و بدرقه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به ره آموز در همین لغت نامه شود، که از کسی راه یاد گیرد
ره آموز، استاد، (بهار عجم)، راهنما و رهنمون، (از آنندراج)، راهنما و بدرقه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به ره آموز در همین لغت نامه شود، که از کسی راه یاد گیرد
راه جوی، راه جوینده، جویندۀ راه، پژوهندۀ راه، جویای راه، متجسس و متفحص راه، جویندۀراه حقیقت، پژوهندۀ راه و طریقت درست: جهاندیدگان پیش او آمدند شکسته دل و راهجو آمدند، فردوسی، و رجوع به راه جوی شود
راه جوی، راه جوینده، جویندۀ راه، پژوهندۀ راه، جویای راه، متجسس و متفحص راه، جویندۀراه حقیقت، پژوهندۀ راه و طریقت درست: جهاندیدگان پیش او آمدند شکسته دل و راهجو آمدند، فردوسی، و رجوع به راه جوی شود
تاریخ، سال و مه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، مخفف آن ’مه روز’ لغهً به معنی حساب روز و ماه و توسعاً حساب سال، (حاشیۀ برهان چ معین) : فقال ان لنا حساباً نسمیه ’ماه روز’ ای حساب الشهور و الایام، (آثار الباقیه ص 29)، و رجوع به مادۀ بعد شود
تاریخ، سال و مه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، مخفف آن ’مه روز’ لغهً به معنی حساب روز و ماه و توسعاً حساب سال، (حاشیۀ برهان چ معین) : فقال ان لنا حساباً نسمیه ’ماه روز’ ای حساب الشهور و الایام، (آثار الباقیه ص 29)، و رجوع به مادۀ بعد شود
رزم یوش. رزمساز. (آنندراج). جنگاور. جنگجو. رزم توز. (فرهنگ فارسی معین). جنگجوی. (ناظم الاطباء). به معنی جنگجوی باشد، چه یوز به معنی تفحص و تجسس و جستجو کردن هم آمده است. (برهان) : بدان آبگون خنجر نیوسوز چو شیر ژیان ماند آن رزم یوز. فردوسی. ز بهر طلایه یکی کینه توز فرستاد با لشکری رزم یوز. فردوسی
رزم یوش. رزمساز. (آنندراج). جنگاور. جنگجو. رزم توز. (فرهنگ فارسی معین). جنگجوی. (ناظم الاطباء). به معنی جنگجوی باشد، چه یوز به معنی تفحص و تجسس و جستجو کردن هم آمده است. (برهان) : بدان آبگون خنجر نیوسوز چو شیر ژیان ماند آن رزم یوز. فردوسی. ز بهر طلایه یکی کینه توز فرستاد با لشکری رزم یوز. فردوسی
یعنی کاسۀ درویشان که کنار آن حلقه ای است که بر کمر آویزند: شعری بشب چو کاسۀ یوزی نمایدم یعنی سگی است حلقه بگوش در سخاش. خاقانی. خم دف حلقه بگوشی شده چون کاسۀ یوز کآهو و گورش با شیر نر آمیخته اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 133)
یعنی کاسۀ درویشان که کنار آن حلقه ای است که بر کمر آویزند: شعری بشب چو کاسۀ یوزی نمایدم یعنی سگی است حلقه بگوش در سخاش. خاقانی. خم دف حلقه بگوشی شده چون کاسۀ یوز کآهو و گورش با شیر نر آمیخته اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 133)
کوبندۀ راه، که راه را بکوبد، که راه را تسطیح کند، که راه را هموار سازد، جاده کوب، جاده صاف کن، و آن برماشینهای خاص با وزن بسیار سنگین اطلاق میشود که در تسطیح و کوبیدن راهها بکار برند، (یادداشت مؤلف)
کوبندۀ راه، که راه را بکوبد، که راه را تسطیح کند، که راه را هموار سازد، جاده کوب، جاده صاف کن، و آن برماشینهای خاص با وزن بسیار سنگین اطلاق میشود که در تسطیح و کوبیدن راهها بکار برند، (یادداشت مؤلف)
مخفف راه آورده و راه آورد. ره آورد. سوغات و ارمغان و هدیه و هر چیزی که چون شخصی از جایی و از سفری بازآید برای کسی بیاورد اگر همه قصیدۀ شعر باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان). - راه آور دادن، سوغاتی دادن. راه آورد دادن: تعریض، راه آور دادن. (یادداشت مؤلف)
مخفف راه آورده و راه آورد. ره آورد. سوغات و ارمغان و هدیه و هر چیزی که چون شخصی از جایی و از سفری بازآید برای کسی بیاورد اگر همه قصیدۀ شعر باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان). - راه آور دادن، سوغاتی دادن. راه آورد دادن: تعریض، راه آور دادن. (یادداشت مؤلف)
قلابی باشد که بدان چیزی که بچاه افتد برآرند، (برهان) (آنندراج)، مؤلف برهان و صاحب آنندراج ذیل این لغت نویسند: ’بجای بای فارسی یای حطی نیز آمده است و این اصح است چه یوز بمعنی تفحص و تجسس باشد، (برهان) (آنندراج)، رجوع به چاهیوز شود
قلابی باشد که بدان چیزی که بچاه افتد برآرند، (برهان) (آنندراج)، مؤلف برهان و صاحب آنندراج ذیل این لغت نویسند: ’بجای بای فارسی یای حطی نیز آمده است و این اصح است چه یوز بمعنی تفحص و تجسس باشد، (برهان) (آنندراج)، رجوع به چاهیوز شود
قلاب چندند که بدان دلو از چاه بیرون آورند، (انجمن آرا)، کنایه از قلاب آهنین که چیزهای در چاه افتاده را بدان برآرند، (آنندراج)، قلابی که بدان چیز به چاه افتاده را برآرند، (ناظم الاطباء)، چاخو، مقنی، چاه کن، حفرکننده چاه قنات، آنکه در کندن چاه های قنات و باز کردن مجرای زیرزمینی قنوات مهارت دارد، چاهجو، معنی ترکیبی آن جویندۀ چاه و یوز بمعنی جوینده است، (انجمن آرا) (آنندراج)، چاهجو، یوز مبدل یوس است و یوس بمعنی تفحص و تجسس است، (فرهنگ نظام)، چاه یوس، (فرهنگ نظام)، رجوع به چاه پوز و چاهجو شود
قلاب چندند که بدان دلو از چاه بیرون آورند، (انجمن آرا)، کنایه از قلاب آهنین که چیزهای در چاه افتاده را بدان برآرند، (آنندراج)، قلابی که بدان چیز به چاه افتاده را برآرند، (ناظم الاطباء)، چاخو، مقنی، چاه کن، حفرکننده چاه قنات، آنکه در کندن چاه های قنات و باز کردن مجرای زیرزمینی قنوات مهارت دارد، چاهجو، معنی ترکیبی آن جویندۀ چاه و یوز بمعنی جوینده است، (انجمن آرا) (آنندراج)، چاهجو، یوز مبدل یوس است و یوس بمعنی تفحص و تجسس است، (فرهنگ نظام)، چاه یوس، (فرهنگ نظام)، رجوع به چاه پوز و چاهجو شود